ماکس هورکهایمر ، متولد سال 1895 میلادی ، در شتوتگارت ، در مونش و فرایبورگ به تحصیل روانشناسی ، جامعه شناسی و فلسفه پرداخت . او نزد ماکس و بر ، و ادموند هوسرل ، جامعه شناسی و فلسفه آموخت ( 3 ) . هورکهایمر در سال 1925 درجهء دکتورا گرفت و از این پس برای همیشه به فلسفهء اجتماعی دل باخت . وی در سال 1930 سرپرستی " انجمن پژوهش های اجتماعی " وابسته به پوهنتون فرانکفورت را بر عهده گرفت . بعد از مدت کوتاهی ، متفکرینی چون فردریش پووک ، لیونتال ، فرانس نویمان ، هربرت مارکوزه ، والتر بنیامین ، اریش فروم ، برشت ، و ویتفوگل ، با انجمن به همکاری آغاز کردند . این حلقه پسانترها به نام " مکتب فرانکفورت " معروف شد .ماکس هورکهایمر بین سالهای 1895-1973 درآلمان زندگی نمود. پدرش یک کارخانه دار یهودی ثروتمند بود . او در نوجوانی علاقه خاصی به ادبیات و فلسفه داشت. ودردانشگاه به تحصیل فلسفه،روان شناسی و اقتصاد پرداخت و مدتی استاد درس فلسفه اجتماعی بود. هورکهایمر در جنگ جهانی اول درارتش دولت پروس پرستار بیمارستان بود . اودکترای خودرا پیرامون نظرات کانت نوشت و پایان نامه استادی اش را: آغاز فلسفه تاریخ بورژوازی. نام داد.
در روز دوشنبه 30 جنوری 1933 حزب ناسیونال سوسیالیزم ( نازی ها ) به رهبری آدلف هیتلر ، قدرت دولتی را در آلمان به دست گرفت . پس از این ، " انجمن پژوهش های اجتماعی " نه تنها به خاطر علایقش به اندیشهء مارکس ، بل به عنوان مرکز تجمع یهودی های اندیشه ور - چون بیشتر اعضای انجمن به شمول خود هورکهایمر ، یهودی بودند - از کار و فعالیت بازداشته شد .
هورکهایمر که نخست به سویس رفته بود ، در سال 1934 به نیویارک مهاجرت کرد . به دنبال وی ، اعضای دیگر انجمن- مانند مارکوزه و پولوک - هم به امریکا مهاجرت کردند .
انجمن در امریکا با همکاری پوهنتون کلمبیا ، دوباره به فعالیت آغاز کرد . در نتیجهء این تلاش بود که اندیشه وران " نظریهء انتقادی " توانستند آثار بسیار ارزنده و مهمی در امریکا پدید آورند .
" د - ر " اثر مشترک هورکهایمر و تیودور ف . آدرنو ( متولد 1903 در فرانکفورت ) ، نمونهء بسیار درخشان فعالیت فکری این گروه در دورهء مهاجرت است .
وی گرچه درجوانی بانظرات مارکسیسم عملی،به انتقاد ازسرمایه داری پرداخته بود،بعدازپایان جنگ جهانی دوم وبازگشت به وطن اش، به جستجوی خدا و اسطورههای جدید بورژوازی مانند:پول،سود،هنرمبتذل ،بوروکراتیسم، صنعت پرستی، رفاه کذائی،فرهنگ مصرف، وغیره پرداخت. اویکی ازنظریه پردازان مهم مکتب فرانکفورت بود که بی تاثیر درجنبش دانشجویی سال 68 غرب نبود. جنبشی که غیراز گفتمان های : محیط زیست، فمینیسم، و فاشیسم زدایی، حامل وبارور مشی مبارزه مسلحانه سازمان چریکی ارتش سرخ آلمان نیز شد. اعضایی ازاین سازمان که تاسال 1990 دردرگیریهای خیابانی کشته نشده اند، اکنون به سن 60 سالگی رسده اند. توضیح آنکه اخیرا قرار بود یکی ازاعضای محکوم شده آن،بعداز 24سال زندانی،آزاد شود، ولی چون وی چندهفته قبل به مناسبت سالگرد قتل خانم رورا لوکزامبورگ، از درون زندان، پیامی برای برگزارکنندگان آن مراسم فرستاده ودرآنجا خواهان مبارزه غیرنظامی باسرمایه داری جهانی شده بود، دولت مدعی لیبرالیسم و دمکراسی!، تا اطلاع ثانوی تصمیم برای آزادی وی را به سبب این پیام به تاخیر انداخته، و آن را دلیل پابرجایی وی درمواضع قبلی خود ارزیابی کرده است .
کتاب مشترک هورکهایمر و آدرنو با عنوان “دیالکتیک روشنگری“ یکی از منابع مهم فکری جنبش دانشجویان جوان علیه جنگ ویتنام، کره و فلسطین، بود.
روشنگری که با اتوپی سیاسی و عمل انقلابی شروع شده بود، سرانجام بصورت انتقاد بنیادین از تمدن مدرن درآمد و به یک خداشناسی مذهبی رسید که درآغاز قصد آزادی انسان ازآن را داشت. وی خلاف مارکس اعتقادی به نقش تاریخی ترقیخواهانه پرولتاریا نداشت، و گرچه میگفت که شوروی برای آرمانگرایان، یک تجربه ضروری است، ولی سوسیالیسم استالینیستی را بدتر از کاپیتالیسم نامید. اوسرانجام دچار بدبینی و ناامیدی انقلابی- اجتماعی گردید. انتقاد ازجامعه به امید یک آینده بهتر با انتقاد از تمدن مدرن بنام یک حقیقت ایده آل، سرانجام به بحث و جدلی دینی-الهی با مفهوم خداجویی، شد.
هورکهایمر پایه گذار “تئوری انتقادی“ است که در دهه های 20-30 قرن گذشته، بعنوان تئوری انقلاب منتشرشد.تئوری مکتب انتقادی نئومارکسیستی او،بازگشت به نظرات شوپنهاور نیزبود. این تئوری نه مارکسیسم محض و نه نئوهگلی بود، و به پیروی از روش کانت، خود نیز انتقادی است. گروهی از اهل نظر، مکتب فرانکفورت را نتیجه شکست انقلاب درآلمان میدانند
صنعت فرهنگ سازی
آدورنو و هورکهایمر این سوال را مطرح می نمایند که آیا به راستی آنچه را که همگان فرهنگ می دانند فرهنگ است؟
آدورنو و هورکهایمر می نویسند: «فرهنگ به معنی واقعی کلمه ، خود را به سادگی با هستی همساز نمی کند، بلکه همواره به گونه ای ناهمزمان، اعتراض علیه مناسبات متحجر را بر می انگیزد، مناسباتی که افراد همراه با آن زندگی می کنند ... ]در واقع[ تمایزی ژرف میان آنچه زندگی عملی خوانده می شود و فرهنگ، یعنی میان شرایط هر روزه سرکوب و استثمار با نفی آنها، وجود دارد. به بیان دیگر فرهنگ باید نقادانه باشد. فرهنگ به عنوان امری که فراتر از نظام حفظ خویشتن نوع انسان می رود، به این معنی که زندگی هر روزه استوار بر عادت هاست، و فرهنگ علیه هر عادت و قاعده مرسوم کنش و اندیشه»(احمدی،161:1380) آنها فرهنگ را تنها تا جائیکه با نظام سلطه و سرکوب همراه نشود و بر خلاف زندگی هر روزه پیش رود فرهنگ می دانند، اما آنجا که با این نظام سلطه و سرکوب همراه شود دیگر فرهنگ نمی دانند بلکه صنعت فرهنگ می دانند.
آدورنو و هورکهایمر«صنعت فرهنگ» را برای اشاره به صنایعی به کار می برند که با تولید انبوه کالاهای فرهنگی سر و کار دارند و به دنبال برجسته کردن این حقیقت هستند که از بعضی جنبه های کلیدی این صنایع تفاوتی با سایر حوزه های تولید انبوه که کالا را برای مصرف انبوه تولید می کنند، ندارند. صنعت فرهنگی به کالایی شدن فزاینده صور فرهنگی منجر می شود و تاکید ویژه شان بر نقش ایدئولوژی در این فرایند عظیم است که اکنون از آن با عنوان عقلانی کردن جامعه یاد می شود. آنها فرهنگ توده را اصلی ترین محصول «صنعت فرهنگ» می دانند. فرهنگ توده آمیخته منحطی است از سرگرمی و تبلیغات، تجاری است و باعث ادغام افراد در یک کلیت اجتماعی ساختگی و شی وار می شود که مانع رشد تخیل انسان، و باعث سرکوب استعداد انقلابی انسان و آسیب پذیری او در برابر استثمار دیکتاتورها و عوام فریبان است.
در مقاله "صنعت فرهنگ سازی، روشنگری به مثابه فریب انبوه" آدورنو و هورکهایمر می نویسند: تحت سلطه نظام صنعت فرهنگی، همگان در نظامی متشکل از کلیساها، کلوپ ها، کانون های حرفه ای و ... محصور می شوند که مجموعاً سازنده حساس ترین ابزار کنترل اجتماعی هستند. (هورکهایمر/ آدورنو،6:1380-65) در همین منبع آنها یادداشت می کنند که: «این واقعیتی است که صنعت فرهنگی استبداد تن را به حال خود رها می کند و حمله را متوجه روح یا جان افراد می کند. فرمانروا دیگر نمی گوید: باید همچون من فکر کنی یا بمیری. او می گوید، آزادی تا همچون من فکر نکنی، زندگی، اموال و همه چیزت از آن تو باقی ماند، ولی از امروز به بعد در میان ما فردی بیگانه خواهی بود.» (هورکهایمر/ آدورنو،48:1380)و این بیگانگی از نظر این دانشمندان در صنعت فرهنگی مسئله و جرم بسیار بزرگی تلقی می گردد. «فرهنگ اینک بر همه چیز نقش یا مهری یکسان می زند. فیلم های سینمایی،مجلات و ... همگی نظامی را تحقق می بخشند که در همه اجزا خویش یکسان و یکنواخت است.» (همان،35). این صنعت فرهنگی از طریق تولیدات خود فردیتی کاذب برای انسان ها ایجاد می نماید و همگی را به شکل واحد و یکسان و بهنجار تولید می کند. «هدف تلویزیون ارائه ترکیبی از رادیو و فیلم است و محدود ماندن این رسانه ها صرفاً از این امر ناشی می شود که طرف های ذی نفع هنوز در جمع خود به توافق نرسیده اند. لیکن پیامدهای آن یقیناً عظیم و بشارت دهنده این نوید خواهد بود که تا بدان حد موجب تشدید فقر و بی مایگی وجه زیبایی شناختی شود که در اندک زمانی یکسانی تمامی محصولات فرهنگ سازی می تواند حجاب نازک خویش را کنار زده و پیروزمندانه پا به صحنه بگذارد و رویای امتزاج همه هنرها در یک اثر هنری را به صورت مسخره ای تحقق بخشد»(همان، 39).
کالاهای فرهنگی جهت مصرف توده تولید می شوند. توده بر اساس نوع مصرف تقسیم بندی می گردد و به تبع محصولات فرهنگی بر اساس تقسیم بندی مصرف کنندگان، تفکیک و تمایز می یابند و مصرف کننده به اجبار باید بین طبقه بندی که برای او انجام داده اند دست به انتخاب بزند. اما انتخاب او در واقع تفاوتی در نوع مصرف ایجاد نمی نماید. او تنها محصولی را انتخاب می کند که از قبل برای او پیش بینی شده است. آنها می نویسند: «... تفکیک ها و تمایزات نظیر فیلم ها به دو گروه الف و ب، یا تفکیک داستان های منتشر شده در مجلاتی با نرخ های متفاوت، بیش از آنکه بر موضوع و محتوای اثر باشد، ازطبقه بندی، سازمان دهی و نامگذاری به مصرف کنندگان ناشی می شود. محصولات نهایی برای همگان تولید می شود تا هیچ کس قادر به گریز از آن نباشد. هر کس باید به نحوی ظاهرا خود انگیخته بر طبق همان سطحی از {ذوق و سلیقه} رفتار کند از قبل برای وی تعیین و دسته بندی شده است و همان مقوله یا دسته بندی شده است و همان مقوله یا دسته ای از محصولات تولید انبوه را بر گزیند که برای افرادی از نوع او عرضه شده است (همان، 38).
صنعت فرهنگ و فرهنگ توده باعث می شوند که مصرف کننده به «ایدئولوژی صنعت» تولید بدل شود و این مکانیسم از طریق تحمیل قوانین بازار (سلطه ارزش مبادله بر مصرف و تحمیل نیاز های کاذب بر راستین) بر هنر رخ می دهد. صنعت فرهنگ باعث بازتولید انسان ها در قالب مورد درخواست سرمایه داران می شود و امکان مخالفت آنها را بر سلطه موجود از بین می برد.
بر خلاف تحلیل های بنیادین در توده ای شدن هنر و تأثیر آن بر رشد دموکراسی و گسترش آگاهی، آدورنو و هورکهایمر به شدت با این امر مخالفند و آن را باعث نابودی رویا و قوه تخیل، پست و نازل شدن هنر و نیز ایجاد «نظام آهنین» به تاسی از «قفس آهنین» وبر می دانند.آنها می گویند:«باید از شرکت توده ها در تجارتی که نام هنر به خود گرفته است، ناخرسند بود و راهی دیگر جستجو کرد»(احمدی، 77:1380) «شرکت توده ها در تولید هنری به هیچ وجه به معنای تعالی هنر نیست، بلکه هنر را تا حد آگاهی هر روزه توده ها تنزل دهد»(همان،78) این مسئله ای است که هورکهایمر و آدرنو با آن سر ناسازگاری دارند.
صنعت فرهنگی با ایدئولوژی خود به گونه ای عمل می نماید که مصرف کننده تمام نیاز هایش از پیش، پیش بینی شده باشد. برای آن تولید نیاز شده باشد و متناسب آن تولید انجام گرفته باشد و در نهایت به گونه ای عمل گردد که مصرف کننده در مصرف خود را فاعل بداند، این شرایط منجر به رضایت مصرف کننده و در عین حال بسندگی او به هر آنچه عرضه می گردد، می شود و سرکوب انسان رخ می دهد. (هورکهایمر/آدورنو، 8:1380-57)
حاصل این امر برای هنر و هنرمند چیست؟ در واقع تحت این نظام صنعت فرهنگی، آثار فرهنگی و هنری باید در قالبی از پیش تعیین شده ساخته و پرداخته شوند، چرا که هنر تحت سلطه نظام مبادله قرار گرفته است و در این سلطه هنرمند از آغاز باید بر اساس نیاز نهایی خلق کند. لذا هنرمند استقلال خود را از دست می دهد و محصول فرهنگی نیز استقلال خود را، در واقع محصول فرهنگی یا هنری کالایی می شوند. کالایی که در بازار و برای بازار تولید می شود و این کالایی شدن هنر ضربه نهایی صنعت فرهنگی تلقی می گردد. اثر هنری در واقع به کالایی بی طرف، خنثی و بی اثر تبدیل می گردد که ارزش مبادله دارد و مقبولیت آن دیگر نه در هنر و هنرمند بلکه در پذیرش و مقبولیت از سوی مخاطب است.
در این شرایط موسیقی، فیلم، هنر، تجاری می شود. فرایند عادی سازی و کلیشه سازی رخ می دهد و در این شرایط تماشاگر فاقد تفکر مستقل می گردد. کارکرد اصیل صنعت فرهنگی و هنر توده ای این است که جهان سر راست و در واقع تسلیم کننده هنر عامیانه را جایگزین جهان پیچیده و منحصر به فرد اثر هنری کند و منش همگانی و آشنا را به جای منش یکه، تکرار نشدنی و در نتیجه نا آشنا بنشاند(احمدی، 75:1381).
آنها معتقدند که صنعت فرهنگی باعث می گردد که همنواسازی با دیگران ، پذیرش کور، از بین رفتن گفتگوی آزاد و ... رخ دهد. آنها بینشی بسیار بدبینانه نسبت به هنر مدرن دارند. در این دشمنی با هنر مدرن تا آنجا پیش رفتند که در کل منکر هنر سینما شدند.(همان،75) به گونه ای که حتی هنر مدرن را که همواره از آن در برابر صنعت فرهنگی دفاع می کردند، در کارکرد نهایی فرهنگ توده ای شریک می دانند. آدورنو در مقاله خود می نویسد: که این تفاوت چنان مطرود شده و تا آن حد به حاشیه رانده شده که دیگر نمی توان کارکرد و کارایی هنر مدرن را داشته باشد.(احمدی،1380: 143)
آنها هنر مدرن را دور از عامه می دانند و نازل و پست که کارکرد ایدئولوژیک یافته است. آدورنو برای هنر ویژگی سازش ناپذیری در نظر می گیرد. وی می نویسد: «... هنر همیشه نیروی اعتراض انسان ها بر علیه فشار نهادهای سلطه گر بوده و هست... حداقل منعکس کننده ماهیت آنها بوده است». (اینگیلیس، 1377: 68) آنها معتقدند که گوهر هنر نفی است. و هر اثر هنری در ناتوانی خود در از بین بردن تضادها میان منش همگانی اثر هنری با جنبه فردی آفرینش هنری، بیانگر و بازگوی تضادهای اجتماعی است و از این رو همواره عنصری از اعتراض و نفی وضع موجود و طرح مناسبات دیگر در جامعه را به همراه دارد. این اعتراض که به شکل اجتماعی شکل گرفته است، مشخصه اصلی اثر هنری و سازنده اصالت آن است و حال اگر... توده ای شدن آن این اصالت را از بین ببرد، در واقع توان نفی کنندگی اثر هنری را از بین برده است.(احمدی،1380: 78)
بنابراین تعریف آنها از هنر اصیل بر سازش نا پزیری و مانعیت هنر برای تجاری شدن و والا ماندن آن باز می گردد، به گونه ای که حافظ نقد وضع موجود و ارائه تصویری قوی از آینده باشد.
بر اساس تعاریف مرتبط این دو اندیشمند دو بحث دیگر یعنی فردیت و نیز تبلیغات نیز مطرح می گردد. از نظر آنها فردیت نوعی توهم است، چرا که وجود فردی تا زمان تداوم و استمرار می یابد که با کل جامعه انسانی یگانه باشد بنابراین فردیت دروغین است، یا اینکه پدیده ای به نام شبه فردیت داریم. آنها معتقدند وجود هر فرد متشکل از صفاتی است که عیناً قابل جایگزینی با دیگری است. انسان ها شی یا نسخه یا کپی از یکدیگر هستند و امری مصرف شدنی و بی اهمیت محسوب می شوند.
بحث دیگر به تبلیغات در صنعت فرهنگی باز می گردد. ادغام تبلیغات و صنعت فرهنگی باعث می گردد روشی برای اعمال نفوذ بر افکار انسان به دست آید. استاندارد سازی و عقلانی شدن صور فرهنگی که شرح آن پیش از این داده شد باعث ایجاد نوعی کنترل بر افراد می گردد که این کنترل باعث تباه کردن اندیشه انسان می شود. آدورنو و هورکهایمر معتقدند که اوج موفقیت تبلیغات ایجاد احساس نیاز مصرف کننده به مصرف فراورده است.
این اندیشمندن این گونه به مسأله پرداخته اند که صنایع فرهنگی بخش جدیدی از صنعت موسسات اطلاع رسانی مانند رادیو، مطبوعات و سینماست که برای به نتیجه رساندن منافع صاحبان صنایع به کار می افتد. در نتیجه این صنایع فرهنگی باعث تولید تخدیر کننده محصولات فرهنگی، ایجاد بازارهای وسیع تر تجاری و سازگاری سیاسی است.به عبارتی، در حقیقت فرهنگ توده ای حاصل فرهنگ منفعل و اسیر کننده است بنابراین بنیانگذاران این نظریه معتقد بودند که ظهور فرهنگ توده ناشی از تولید انبوه صنایع فرهنگی توسط سرمایه داری انحصارگرا بود و در نتیجه سرمایه داری با توسعه مصرف زدگی، لذات کوتاه مدت و افسانه بی طبقه بودن جامعه، موفق شد فرهنگ خود را بفروشد. به طور کلی از دیدگاه این اندیشمندان، کالا مهمترین ابزار ایدئولوژیک در این فرآیند محسوب می شود.
از نظر آدرنو و هورکهایمر، دنیای امروز و دنیای آینده یک دنیای کاملاً کنترل شده است و آزادی حقیقی انسان در پرتو این جهان و در اثر توسعه عقلانیت، لطمه دیده است. در جهان امروز، خرسندی و خوشبختی فرد تحقق نمی یابد، مگر در روندی تاریخی که با زوال فردیت همراه است. این زوال باعث یکسان سازی آگاهی و شعور انسانی از طریق ارتباطات هدایت شده، نادیده گرفتن خصلت و کیفیت فرد در جریان تحول شکل های تولید و دگرگونی در ساخت روانی انسان به دلیل اجتماعی شدن یکسان انسان ها، می شود.همان طورکه دیدیم، آنها معتقدند که در جهان تحت سلطه بورکراتیک، عقل در خدمت سلطه درآمده و توانایی های رهایی بخش خود را از دست داده است. یعنی برای فرد هیچ هویتی قایل نیست و در جایی دیگر می گویند: تا زمانی که تاریخ جهان به شیوه عقلانی و منطقی خود تداوم می یابد، نمی تواند سرشت راستین انسان را متحقق سازد. یعنی نظام سلطه در جهان معاصر حتی امید به اتوپیا و اندیشه آزادی را هم از بین برده است. که در این ارتباط آدرنو می گوید: گریز تنها راه انسان آگاه است تا به آزادی و رهایی از سلطه دست پیدا کند.
آدرنو و هورکهایمر در یکی از نوشته های خود صنعت فرهنگ را به عنوان یکی از مهمترین ویژگی های عصر سلطه عقلانیت ابزاری توصیف کرده و می گویند که در عصر سرمایه داری متأخر، تلفیق فرهنگ با سرگرمی و بازی، فرهنگ توده ای منحطی را بوجود آورده است. مصرف کنندگان صنعت فرهنگی چاره ای ندارند زیرا در ورای افق واقعیت محسوس، چیزی نمی بینند. کارکرد اصلی صنعت فرهنگی، در عصر سرمایه داری پیشرفته، از میان برداشتن هرگونه امکان مخالفت اساسی با ساخت سلطه موجود است. جامعه ای که در چنبر صنعت فرهنگی در غلتیده باشد، هرگونه نیروی رهایی بخش را از دست میدهد آنها معتقد بودند که در ارتباطات نوین جهانی، کارکرد پنهان وسایل ارتباط جمعی، فریب انسان در جامعه مدرن است. آنها بر تبلیغات در صنعت فرهنگ تأکید داشته و برآنند که اوج تبلیغات در صنعت فرهنگ این است که مصرف کنندگان احساس نمایند که مجبور به خرید و مصرف فرآورده های این صنعت هستند، حتی اگر این اجبار از جانب خودشان باشد. هورکهایمر و آدرنو در انتقاد از صنایع فرهنگی براین باورند که ساختارهای بورکراتیک و عقلانی شبکه های ارتباط جمعی فرهنگ نوین، انسان مدرن را کنترل می کنند و فرهنگی را بوجود می آورند که غیر خودجوش، هدایت شده و مصنوعی است نه یک فرهنگ ذاتی و واقعی. بدین معنا که آنها نگران دروغین بودن این فرهنگ هستند. مکتب فرانکفورت این فرهنگ را فرهنگ بسته بندی شده توده گیر می داند که توسط رسانه های جمعی منتشر می شوند و از طرف دیگر از تأثیر سرکوبگری و بی حس کنندگی این فرهنگ بر مردم هراسانند.
آدرنو معتقد است که جامعه به کمک صنایع فرهنگی نمی گذارد، انسانها، جهان دیگری جز آنچه که هست ،برای خود متصور شوند. در هم ریختگی شعور به مرحله ای رسیده است که دیگر به زحمت می توان انسانها را نسبت به این وضعیت آگاه کرد. به نظر می رسد که منظور آدرنو این است که جهان نوین به آخرین مرحله خود رسیده است و در واقع نظارت بر افراد چندان کامل شده که دیگر نیازی به عمل رهبران نیست
وقتی ما همه یک نوع می اندیشیم,هیچ یک از ما نمی اندیشد
.: Weblog Themes By Pichak :.